حامد محسنی

حامد محسنی

کوچ

کوچ

۱۵ تیر ۱۴۰۴
| 8بازدید
| بدون دیدگاه

کوچ

راوی‌ات صفحه را ورق می‌زد
داستانت قشنگ‌تر می‌شد
در شب پرستاره‌ی ونگوگ
آسمانت قشنگ‌تر می‌شد

مقصدت قلّه بود و یک عمری
راه را اشتباه می‌رفتی
خنده‌ات را نگاه می‌کردم
وقتی از پرتگاه می‌رفتی

ماجرایت چقدر آبی بود
توی دریایی از رز افتادم
مثل ترکیب خنده با گریه
توی چاه تناقض افتادم

خنده‌ام اشک را بغل می‌کرد
زیر باران ابر آوازت
با همان چشم خیس، رقصیدم
زل زدم به شکوه پروازت

باز کن بال آرزوها را
کوچ کن از جهان تاریکم
قصّه‌ات را شروع بکن، هر چند
من به پایان قصّه نزدیکم

ضبط کن پشت پلک دوربینت
صحنه‌ی آخرین خیابان را
ثبت کن توی قاب چشمانت
آخرین عکس‌های تهران را

ساک خود را ببند، راهی شو
آخرین خاطرات را بردار
من همین‌جا نشسته‌ام، بی تو
با امید دوباره‌ی دیدار




نظر خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *