حامد محسنی

حامد محسنی

آیینه

آیینه

۱۵ تیر ۱۴۰۴
| 7بازدید
| بدون دیدگاه

آیینه

پشت لب‌های بسته‌، فریادی
می‌شنیدم سکوت چشمت را
در سیاهی سایه‌ات انگار
دیده‌ام بازتاب خشمت را

می‌شکستی حضور من را که...
می‌نشستی کنار آیینه
مثل تصویر خسته‌ای بودم
از تو بر روی دار آیینه

با خودت جنگ می‌کنی هر روز
آینه داستان انسان است
با شکستن، شکست خواهی خورد
معنی برد و باخت یکسان است

یک گلوله برای ما کافی‌ست
من بمیرم تو نیز خواهی مرد
آخرین شعر را تمامش کن
نیمه شب پشت میز خواهی مرد

آخرین بار هم مرورش کن
- یک‌دو ساعت هنوز فرصت هست -
یاد کن از کسی که تصویرش
همچنان در صدای قلبت هست

▪️

در فراموش کردنت هر روز
هر چه غیر از تو شد فراموشم
گریه می‌کرد خنده‌های تو
تا خود صبح توی آغوشم

از خودت عکس تازه می‌گیری
دور لب‌هات ردّ خونم بود
عکس‌ها را عبور می‌کردم
با گلوی همیشه ابرآلود

آخرین عکس با تو در کافه...
فکر کردم شروع دیگر بود...
رفتنت را نگاه می‌کردم
بی خبر که نگاه آخر بود

دست بردم به جیب سوراخم
نقشه‌های فرار بعدی کو؟
رفتی و با قطار بعدی من...
پس صدای قطار بعدی کو؟

می‌روم در مسیر رویایت
تا همیشه مسافرم باشی...
ماه کامل مرا صدا می‌کرد
نیمه‌های شب فروپاشی

لحظه‌ها را مهاجرت کردم
از نوک قلّه تا ته درّه
روح خود را دوباره پس دادم
بعد هر روز، ذرّه به ذرّه

شرمگینم! قضاوتت کردم
این فقط بخشی از گناهم بود
توی ذهنم، همیشه حق با توست
آن که می‌خواستی، نخواهم بود

رفتنت، رفتن درستی بود...
نیمه شب... اعتراف تکراری...
بار دیگر شکست می‌خوردم
بی تو در یک مصاف تکراری

▪️

زل زدم به سکوت آیینه
صلح تصویر خسته‌ام با من
صبح و اعلام وقت آتش بس
تا شب و جنگ دیگری، فعلاً...




نظر خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *