من هیولای خستهای بودم
خسته از پیکری که انسان بود
ظاهرم ترسناک و وحشتناک
قلبم اندازهی سالیوان بود
▪️
صبح... آغاز روز کاری و...
وسط کار گریه میکردم
یادم افتاد خندههایت را...
مثل هر بار گریه میکردم
محو میشد حضور تنهایم
خسته از این رهایی غمگین
گم شدم در زمین انسانها
منِ آدم فضایی غمگین
فکر تکرار روزهای خوب
گرچه از جملهی محالات است
زندگی بی خیال ممکن نیست
حاصل زندگی خیالات است
مینشینم... به آسمان خیره...
با خیالی که مثل رویا بود
نسخهای از شکوه چشمانت
طرحی از آسمان فردا بود
با تو و با طلوع چشمانت
میشود از غروب لذّت برد
توی جنگل کنار یک آتش
از تو و بوی چوب لذّت برد
میشود یک شروع دیگر داشت
سردی دستهام و دستانت
ذهن خاکستریِ بیمارم
جسم فیروزهایِ درمانت
دلخوشم من به خندههای تو
خندههایت شروع خوشحالیست...
بی تو در انفجار میغلتم
مغزم آتشفشان فعّالیست
▪️
از اتاقت همیشه جاماندم
بی سرانجامی تقلّاها...
دفن میشد تمام رویاهام
پشت کمپانی هیولاها
توضیحات:
- «کمپانی هیولاها» عنوان یک انیمیشن معروف است و «سالیوان» شخصیت اصلی این انیمیشن است.