مثل تکرار آخرین تکرار...
صبح رفتم... جدا شدم از تخت...
تا که شب روی تخت برگردم
بی تعلّق به واژهی انسان...
دوست دارم - اگر تناسخ بود -
بار دیگر درخت برگردم
در میان حیاط یک خلوت
گوشهی دنج روستایی دور
در حوالی آسمان باشم
مثل مرداب مردگان: تهران
با خودم کاش مهربان باشم
تا از این پایتخت برگردم
یا که شالی به روی موهایت
یا که نقشی به روی دامانت
ای فدای نگاه خندانت!
پیرهن میشوم برای تو
من نمیخواهم از تنت دیگر
روی آویز رخت برگردم
خواستم تا که خانهام باشی
قصّهی عاشقانهام باشی
با تو سختی همیشه آسان بود
شب شد و بیکسی نمایان بود
بی تو تنها، نمیتوانم که
من از این راه سخت برگردم
درب خانه همیشه ساکت ماند
این من و تخت خالی از بختم
هر کجا فکر میکنی رفتم
با همین چشمهای شبکورم
هرچه گشتم نبود، مجبورم
تا که برگشتهبخت برگردم