حامد محسنی

حامد محسنی

پشت سر

پشت سر

۱۷ فروردین ۱۴۰۳
| 29بازدید
| بدون دیدگاه

پشت سر

دیشب از ابرهای بی باران
قطره‌های تبر فرو می‌ریخت
خشک می‌شد گیاه پشت سرت
شاخه‌هایم میان آتش بود
دفن می‌شد نگاه غمگینم
در همان قتلگاه پشت سرت

محو می‌شد میان تقویمم
روزهای شروع پایانت
آمدم تا ته خیابانت
پشت سر را ندیدی و امّا
همچنان در مسیر رفتن‌هات
خیره مانده نگاه پشت سرت

از تنم ردّ سایه جا مانده
روی قلبی که از تپش خسته است
حسرتی چند لایه جا مانده
فکر کردی به بی‌قراری من؟!
لااقل یک دقیقه، یک لحظه،
فکر کردی به آه پشت سرت؟!

هر چه پل را خراب می‌کردی
آب‌ها را سراب می‌کردی
بعد از این در مسیر دریاها
قصّه‌ی زخم‌خورده‌ای دارم
آرزوهای مرده‌ای دارم
مانده در بین راه پشت سرت

حسرت دست‌هایم در
لابه‌لای بلند موهایت…
همچنان تا غروب می‌رفتم
با خیالات خوب می‌رفتم
غرق رویا سقوط کردم از
آبشار سیاه پشت سرت




نظر خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *