بی خیال سرود پیروزی
در جهانم شکست تکراریست
گیر کردم میان یک چرخه
غیر تو، هرچه هست، تکراریست
▪️
تو شبیه شروع تقویمی
مثل اهداف تازهی هر سال
آمدی توی فال من یک روز
«خوش خبر باشی ای نسیمِ شِمال»
من شبیه جنازهای زنده
توی تابوت خود تکان خوردم
آنقدر قد کشیدم از معنا
فکر کردم به آسمان خوردم
زندگی جدید من بودی
با تناسخ به عالمی بهتر...
تازه فهمیده بودم این را که
شعله بودم به زیر خاکستر
آمدی و جهان خالیام
از حضور قشنگیات پُر شد
آسمانِ سیاهِ پُر دودم
از نفسهای رنگیات پُر شد
ناگهان... لای در کمی باز است...
ناگهان... باد... سوز یک سرما...
ناگهان... در اتاق، تنهایم...
ناگهان... دوست دارمت... امّا...
شعله خاموش شد... به روی تخت،
ردّ پای غبار من میماند
ساعت هشت صبح از اینجا رفت
آن که باید کنار من میماند
▪️
در کنارت قدم زدن... بی حرف...
از جهانت همین مرا بس بود
من به اوجت نمیرسم هرگز
آسمانی... زمین مرا بس بود
باز بالا بیاورم در خود
آرزوی بدون پایان را
خیس میشد جهان اطرافم
گریه کردم تمام باران را
داستانم به هر ورق از نو
آبروهای مانده را میبُرد
پهلوانی که قبلِ هر جنگش
در شکست خیالیاش میمُرد
پای سریال... در سفر... در هیچ...
زندگی کن شکسته بالی را
در میان سکوت در الموت
فتح کن قلعههای خالی را
تف به گورِ همیشه تاریکت
ای که ترست همیشه در سینه است...
باز هم کارمان به فحش کشید
با کسی که درون آیینه است
▪️
چشم بستم، به یاد آن کس که،
از دلم رفته بود، افتادم
تیر خوردم میان یک کابوس
در حوالی رود افتادم
آرزوهای مردهای دارم
در دعایم به معبد بدنت
حک شده روی جسم سرد من
تا ابد این خیالِ داشتنت
چتر من را شکسته خواهی یافت
ساعتی که تگرگ نزدیک است
توی خوابم کسی به من میگفت
رستگاری به مرگ نزدیک است
در خیابان... بدون دست تو...
رنگ پاییز در وجودم ماند
بی تو «هر روز و هفته پاییزه...»
در سرم چاوشی غمت را خواند
بی حس افتادهام به روی تخت
زیر چرخ قطار میخندم
از خودم بی تو عکس میگیرم
زیر لب، گریهدار میخندم
من شبیه جنازهای زنده...
توی تابوت خود تکان خوردم...
چای تلخ نبودنت را من
استکان پشت استکان، خوردم
توضیحات:
- «خوش خبر باشی ای نسیمِ شِمال» مصرعی از حافظ
- آهنگ «هر روز پاییزه، هر هفته پاییزه...» از محسن چاوشی