حامد محسنی

حامد محسنی

غریبه

غریبه

۷ بهمن ۱۴۰۲
| 26بازدید
| بدون دیدگاه

غریبه

توی چشمای رنگیت رنگِ غم هست
از این چهره غمِ دنیا می‌باره
بارونِ غصّه دست‌بردارِ تو نیست
اگه امروز نشد فردا می‌باره

اگه امروز به خوبی سر شد و رفت
به‌جاش فردا میاد با آه و زاری
چی کارش میشه کرد این زندگی رو
طلاق و اِم‌اِس و دردِ نداری

غریبه! حال و روزِ تو عجیبه
می‌بینم اضطرابو توی چشمات
تو خوابت دیدی بدتر میشه اوضاع
دیدم تأثیرِ خوابو توی چشمات

غریبه! حال و روزِ تو عجیبه
زمونه بدجوری تا کرده با تو
نشونِ تو نداده روی خوبش
همش امروز و فردا کرده با تو

می‌گیری دست بچّه‌ات رو میاری
تو این کوچه، خیابون، بینِ مردم
میای‌و کلّ بازارو می‌گردی
بازم دنبالِ جنسِ دستِ چندم

غریبه! حال و روزِ تو عجیبه
نمی‌دونی چه غم‌هایی تو راهه
فقط می‌دونی دنیایی که داری
شبیهِ چادرت، رنگش سیاهه

بلد نیستم ببینم رنگِ روزو
بلد نیستم امیدواری بدم من
خودم تاریکِ تاریکه نگاهم
نمی‌تونم که دلداری بدم من

نمی‌تونم بگم فردا قشنگه
نمی‌تونم بگم خوب میشه دردات
شاید هم شد ولی از من نخواه که
بگم بهتر از امروز میشه فردات

می‌دونم حالتو بد می‌کنم من
ببخشید که نمی‌تونم بخندم
تو دنیایی که معنایی نداره
چجوری دل به فرداها ببندم

غریبه! حالِ این روزام عجیبه
جهان شوری برای من نداره
تمومِ معنیِ دنیا همینه
نبودن فرقی با بودن نداره

فقط می‌تونم این حرفو بگم که
خودت رو شاید اینجوری نبازی
داره کم‌کم بزرگتر میشه بچّه‌ات
بمون آینده‌ی اونو بسازی




نظر خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *