یک عکس نیمهتار به دیوار یک اتاق
روی سقوطِ محتملِ میخ ماندهام
بی قاب چشمهای تو بر دور خاطرات
جایی میان کافهی تاریخ ماندهام
هی راه میروم به خیابانِ بعد تو
با هر خیالِ خستهی بی مرز و بعد از آن،
تنها صدای پای من و خندهی تو بود
بلوار بیصدای کشاورز و بعد از آن،
از هر چهارراه، که راهی به ناکجاست
تا هر کجای شهر، به همراه آفتاب
بی تو کنار خلوت یک عده رهگذر
یک گوشهی شلوغ خیابان انقلاب
دارم مرور میکنمت در کتابها
بی دستهات میگذرم از چهارراه
داری عبور میکنی از مرزهای من
دارم نگاه میکنمت در فرودگاه
وقتی شبیه روح منی، قبل رفتنت
من را قدم بزن، به جهانم سفر بکن
من ایستگاه آخر تنهایی توام
با اینکه پرتگاه تو هستم، خطر بکن
با من قطارهات به مقصد نمیرسند
اما مسیر میشومت، تا همیشهها
حتّی اگر تبر بخورد قلب ریشهها
من را برای حملهی غمها سپر بکن
بنبست من به روی تو باز است تا ابد
گاهی نگاه کن به خیابان خلوتم
گاهی سقوط کن به ته درههای من
از کورهراههای وجودم گذر بکن
من را ورق بزن، تن این شعر مرده را
من را که با نگاه تو سرشار زندگیست
غیر از نگاه زندهات ای بهترین خبر!
من را از آنچه با خبرم بیخبر بکن
یک مبل خالیام که بدون تو بعد فیلم
شب روبهروی تلویزیون دفن میشوم
با یک سکانس آمدنت در سکوت شب
بر نعش فیلمنامهی مرده اثر بکن
▪️
رفتی… برای معجزه کردن زمان گذشت
دوران روزهای خوش آسمان گذشت
بی تو اگر که میگذرد روزهای من
شب را از این که میگذرد بیشتر بکن