وقتتُ صرف کن برای هیچ
هفتهها رُ گرو بذار بره
به خودت باز هم بدهکاری
سفتهها رُ گرو بذار بره
باز شب شد، به مرگ محکومی
زندگی رو کنار میذاری
پای تخت شبیه تابوتت
سرتُ روی دار میذاری
زیر خاکستری و میسوزی
تو پر از شعلههای پنهونی
شعرهای نگفته رُ داری
تو سکوتت به گریه میخونی
همهی آرزوی فردا رُ
جایی از روزهات گم کردی
اسم اونی که دوست داری رُ
عمریه تو صدات گم کردی
دنبال چی میگردی تو ذهنت؟
تو زمینی که بذر مین داره
شعر گفتی و سوختی، شعرت
بقیه گفتند آفرین داره
رو لب درّه راه میری و
با خودت به سقوط میخندی
بعد یک عمر آرزو کردن
حالا به آرزوت میخندی
پرت میشی ولی نمیمیری
تا ادامه هنوز جا داری
تا که شاید یه روز میوه بده
ردّ پاتُ تو باغچه میکاری