شبی که داشتی میمردی
غصّهی چیا رو خوردی؟
وقتی دیدی اشتباهی
تن دادی به چه گناهی؟
زیر بارونا که رفتی،
تو خیابونا که رفتی،
دل به کی بستی تو این راه،
تو ته خلوت این چاه؟
وقتی که زمین میخوردی
خودتُ به کی سپردی؟
به کی دستاتُ میدادی
توی کنج انفرادی؟
دورتُ دیوار میکاری
با کسی حرفی نداری
تا که از سرما نمیری
خودتُ بغل میگیری
یه تونل، رو به سیاهی
با قطار اشتباهی
سفر بدون مقصد
گم شدی تو رفت و آمد
میدویی و پس میافتی
داری از نفس میافتی
توی تکراری همیشه
ولی تکراری نمیشه
زخمای کهنه دوباره
همیشه تازگی داره
ردّش از روت پاک نمیشه
مردهای که خاک نمیشه
دورتُ دیوار میکاری
با کسی حرفی نداری
تا که از سرما نمیری
خودتُ بغل میگیری
با خودت نامهربونی
خودتم اینُ میدونی
خودتُ ارزون فروختی
بین این همه گرونی
دورتُ دیوار میکاری
با کسی حرفی نداری
تا که از سرما نمیری
خودتُ بغل میگیری