حامد محسنی

حامد محسنی

خواب مبهم

خواب مبهم

۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
| 40بازدید
| بدون دیدگاه

خواب مبهم

خیره بودم به عکس‌های تو
شب... دوباره... دچار بیداری...
زل نزن توی چشم من، وقتی
قهوه در چشم قهوه‌ای داری

▪️

از خیال تو رد شدم با غم
ردّ صدها گناه در من بود
سمت نور تو آمدم، امّا
سایه‌هایی سیاه در من بود

تو شروع ترانه‌ای بودی
نقطه‌ای انتهای خط بودم
این درست است: من غلط بودم
اشتباه... اشتباه در من بود

از جهانم سقوط می‌بارد
از نگاه اتاق می‌افتم
شب به عمق سیاه یک درّه
صبح در باتلاق می‌افتم

آخر ماجرای یک تکرار
بی رسیدن به خانه‌‌، در یک غار
بعد یک قارقار بی‌معنا
از گلوی کلاغ می‌افتم

دور از اینجا و دور از آنجاها
گوشه‌ای، کنج غار تنهاییم
بی خیال تمام رویاهام
می‌نشینم کنار تنهاییم

شب... تلاشی برای خوابیدن...
تا خود صبح منتظر بودن...
در سرم بمب ساعتی دارم
حسّ هر لحظه منفجر بودن

ساعت سه... چراغ روشن بود...
چایی‌ام سرد شد، نفهمیدم...
آه! گلدان روی میز من!
کی گلت زرد شد؟ نفهمیدم...

پنجره باز مانده و سرما
در اتاقم نشست و جا خوش کرد
با پتو حرف می‌زنم تا صبح
راجع‌به روزهای بی تو سرد

مردگی روی تخت تنهایی...
با خیالی که زنده در من بود
رفتم از هر کجا که تو رفتی
رفتنم گرچه بی رسیدن بود

هر طرف ذهن درهمم پخش است
مثل موهای درهمت در باد
جمع می‌شد خیال من وقتی
یاد آن خنده‌هات می‌افتاد

پل زدم سوی خنده‌ات، از من
خاطرات سقوط پل رد شد
خواستم تا بجنگم امّا باز
از سرم لشگر مغول رد شد

یادم افتاد لحظه‌هایی که
در هیاهوی جنگ می‌مردند
زیر پای گلوله‌های ترس
روزهای قشنگ می‌مردند

رد شد از ساعت قرار ما
مزّه‌ی بی‌قراری‌ام تلخ است
عقربه مرده بود، می‌فهمی؟!
حسّ لحظه‌شماری‌ام تلخ است

باز بیدار می‌شوم در خواب
گوشه‌ای از اتاق، آویزان
اتّفاقی دوباره در من بود
من از آن اتّفاق، آویزان

از گذشته به غیر یک صحنه
ردّ یک تیغ تیز... یادم نیست
زندگی خواب مبهمی بوده
که از آن هیچ چیز یادم نیست




نظر خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *