حامد محسنی

حامد محسنی

حرف مفت

حرف مفت

۸ بهمن ۱۴۰۲
| 28بازدید
| بدون دیدگاه

حرف مفت

تو دلت با من نیست
من دلم آهن نیست

میشکنه، می‌ریزه
تیغ این غم تیزه

رو رگم راه میره
میگه خیلی دیره

باید از اینجا رفت
تا همین فردا رفت

اینجا جای من نیست
دلم از آهن نیست

آسمون روشن نیست
روح من توو تن نیست

خیلی وقته مُرده‌ام
از وقتی افسرده‌ام

آسمون غمگینه
برف رو من میشینه

می‌باره تا فردا
می‌شینه رو دردا

دردا سنگین میشن
چشما غمگین میشن

اشکا جاری میشن
زخما کاری میشن

ردّ خون رو جسمم
چی بود اصلاً اسمم؟

خودم از یادم رفت
هرچی رو دادم رفت

دید دارم می‌میرم
وقتی افتادم، رفت

اون به فکر من نیست
من دلم آهن نیست

ساز من ناکوکه
بودنم مشکوکه

من سکوتم جیغه
روی رگهام تیغه

دور من پُر از هیچ
راه من پیچاپیچ

مقصدم نامعلوم
میرم آروم آروم

راه من روشن نیست
من دلم آهن نیست

کاش می‌شد از دردم
خودکشی می‌کردم

بقیه رو که ول کن
با خودم هم سردم

خشکم و پژمرده
مثل برگ زردم

میرم آخر از شهر
با همه میشم قهر

تک و تنها میرم
دیگه فردا میرم

خیلی‌خیلی ساده
می‌میرم تو جاده

بی توقّف میرم
توو تصادف میرم

با خودم درگیرم
از همه‌چی سیرم



بسّه حرف بی‌خود
چی می‌خواستیم، چی شد!

شعرام حرف مفته
اینا رو کی گفته؟!




نظر خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *