ذهن من پر از تردید یا دچار کابوسه
زندگی چراگاه گلّههای افسوسه
از کجا میشد فهمید که نشسته با گریه
یه خدافظی پنهون، پشت آخرین بوسه
▪️
بینمون یه رازی هست، رازمونُ دوس دارم
اون نگاه معصوم و مهربونُ دوس دارم
توی آسمون رنگ چشمای تو رو دیدم
تو چشای تو رنگ آسمونُ دوس دارم
تو شبیه رویایی، مثِ خواب میمونی
تو صدای دریایی، تو صدای بارونی
مث بچّهها دارم ذوق میکنم واست
شعرای منُ وقتی با صدات میخونی
▪️
لحظههای گوش من از صدات خالی شد
تو توّهم افتادم، بودنت خیالی شد
حسّ آخرین برگم، رو درخت پاییزی
زرد میشدم بی تو، فصل خشکسالی شد
بی تو خندهها نقشه، از نقابها خستهم
از سؤالها بیزار، از جوابها خستهم
تو جهانِ اجباری، اختیار بیمعناس
از جهانِ ممنوعِ انتخابها خستهم