راه رو به عقب نخواهد رفت
میروم تا همیشه رو به جلو
تا کجا؟ تا به کی؟ کدام طرف؟
روی تابلو فقط نوشته: برو
زندگی: انتخاب جبرآلود
مینشیند به روی تقویمت
هدیهای که به زور تقدیمت،
میشود در شب تولّد تو
راوی قصّه اشک میریزد
قصّه با ریتم تند میخندد
گریه دارد... ژکوند میخندد
خنده یا توی عکس یا تابلو
راز باید ته کمد باشد
اعتمادت فقط به خود باشد
در جهانی که میشود پنهان
گارسیا در پس نقاب زورو
چشم: بسته، هوا: مه و تاریک
مثل دیروز، مثل هفتهی قبل
صبح و آغاز روز در ترافیک
خبری از سقوط در رادیو
زندگی را ندیده میمیریم
نرسیدیم و کال میافتیم
ما شبیه ریال میافتیم
تا کجا میرود دلار و یورو!
بیخبر از تمام رویاها
کار، خانه... وَ خواب تا فردا
چه خبر از انیمه؟ از مانگا؟
چه خبر از کتاب؟ از هایکو؟
روزها، روزهای خوبی نیست
ازدحام انیمهها در لیست
صد کتاب نخوانده توی کمد
صد ورق شعر پاره توی کشو
بیهدف، ساکن سفر بودن
حس یک عمر رهگذر بودن
میروم تا... دوباره رفتم تا...
از سفر برنگشت مارکوپولو
زندگی: یک-دو روز تنهایی
وسط ازدحام آدمها
بین یک مشت آدم تنها
باز همسایهام بمان توتورو!
من به دنبال یک «چرا»، «امّا»
یک بهانه: کاراکتر کائوری
تا دوباره کاراکتر آریما
برود روی صحنه با پیانو
سرنوشتم همیشه تکراریست
چند صد بار اوکابه میآید...
در کدامین خط زمان باید،
باز پیدا کنم تو را کوریسو؟!
آخر داستان تاریکی
به هدف منتهی نخواهد شد
راه آوارگان تاریکی
تو هم این قصّه را فقط بشنو
ماندهام بین دین و بیدینی
رو به خوشنامی و به بدنامی
فلسفه: غرب، شرق، اسلامی
مولوی، نیچه، مکتب کیوتو
در کدامین جناح باید مُرد؟
شاید اصلاً کسی نخواهد بُرد
تا همیشه کنار ما هستند
غولها زیر سایهی توکیو
ما که بردیم و هی ضرر دادیم
ظاهراً صاحب هزاران چیز
بیتفاوت ولی هدر دادیم
لحظهها را در انتظار گودو
من دعایم همیشه خاموشیست
که خدایم پر از فراموشیست
چه بیاید به بار آخر کار!
حافظ و داس ماه و وقت درو
▪
زندگی در جهان بی گاندی
در طلوع سیاه خرّمشهر
در غروب سیاه نرماندی
استالین، چائوشسکو و مائو
جسدی لابهلای هر آجر
گریههای عمیق خونآلود
خندههای کریه دیکتاتور
حقّ جامانده پشت حقّ وتو
در جهان سفیدها، تنها
بی لوترکینگ زندگی کردن
وسط رینگ زندگی کردن
درد یا اینکه مرگ؟ یا هر دو؟
▪
خستگی... درد... گریه در باران
تانجیرو در نبرد با شیطان
صبر کن تا به صبح زنده بمان
صبر کن خواهرم! بمان! نزوکو!
زندگی کن اگر چه ناهموار
زندگی کن اگر چه ناممکن
زندگی در حوالی والدن
زندگی در نوشتههای ثورو
گر چه دریا همیشه طوفان است
تا طلوع دوبارهی خورشید
در دل من نشسته با امّید
پیرمردی به نام سانتیاگو
من به امّید اینکه در پایان
راه تکرار بسته خواهد شد
قفل زندان شکسته خواهد شد
باز «باز آمدم چو عید نو»
بر لب پشتبام میخندم
روی لبهای تیغ میرقصم
با سامِرسِت موآم میخندم
بیخیال همین دو روز نشو!
توضیحات:
- ژکوند یا لبخند ژکوند لقب مرموزترین نقّاشی لئوناردو داوینچی یعنی تابلو مونالیزا است.
- زورو، قهرمان مجموعه داستانهای معروفی است که با نقابی بر چهره برای دفاع از فقرا مبارزه میکند و گارسیا در این داستان از کاراکترهایی است که در مقابل او قرار دارد.
- انیمه، همان انیمیشنهای ژاپنی است و مانگا کتاب داستان مصوّر (کمیک) ژاپنی است که انیمهها عموماً بر اساس آنها ساخته میشوند. هایکو نیز یک نوع شعر کوتاه است که خاستگاه آن ژاپن است.
- همسایهام توتورو (My Neighbor Totoro) عنوان یک انیمه از ساختههای هایائو میازاکی است.
- کاراکتر کائوری و آریما و اجرای پیانو بر روی صحنه ارجاعتان میدهد به انیمهی «دروغ تو در آوریل (Your Lie In April)».
- اوکابه، کوریسو و خط زمانی ارجاعتان میدهد به انیمهی «دروازهی اشتاینز (Steins;Gate)»
- مکتب کیوتو، جنبشی فلسفی است از دانشگاه کیوتو در ژاپن، که میتوان آن را به نوعی تلفیق فلسفهی غرب با آرای دینی و عرفانی آسیای شرقی و به طور خاص بودا و کنفوسیوس دانست.
- غولها و توکیو ارجاعتان میدهد به انیمهی «توکیو غول (Tokyo Ghoul)»
- در انتظار گودو نمایشنامهای است از ساموئل بکت.
- داس ماه و وقت درو اشاره دارد به این بیت از حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
- گاندی، رهبر سیاسی و معنوی هند در مبارزه با استعمار بریتانیا و مارتین لوترکینگ، کشیش و فعّال مدنی آمریکایی و رهبر جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان در آمریکا بود.
- نرماندی ساحلی است در فرانسه که یکی از معروفترین نبردهای جنگ جهانی دوم در آن اتّفاق افتاد.
- استالین، چائوشسکو و مائو نام سه دیکتاتور معروف قرن بیستم است.
- تانجیرو، نزوکو و نبرد با شیطان ارجاعتان میدهد به انیمهی «شیطانکش (Demon Slayer)»
- هنری دیوید ثورو فیلسوف، شاعر و نویسندهی آمریکایی، نظریهپرداز نافرمانی مدنی، طبیعتگرا و ریاضتکش که کتاب والدن اثر معروف اوست.
- سانتیاگو نام شخصیت اصلی رمان «پیرمرد و دریا» نوشتهی ارنست همینگوی است.
- باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم
وین چرخ مردمخوار را چنگال و دندان بشکنم
(مولوی)
- لبهی تیغ رمانی است نوشتهی ویلیام سامِرسِت موآم. جایی در رمان آمده است: « زندگی روی هم رفته جهنم است امّا اگر آدم تا آنجایی که میتواند، از آن لذّت نبرد، خیلی احمق است.»