حامد محسنی

حامد محسنی

جایی که اینجا نیست

جایی که اینجا نیست

۲۲ بهمن ۱۴۰۲
| 41بازدید
| بدون دیدگاه

جایی که اینجا نیست

بعد از بلندی‌های تکراری یک فریاد
در کوه آخر ناله‌ی فریاد می‌میرد
از روی بند متّصل به هیچ از هر سو
هرکس که بر روی زمین افتاد می‌میرد

هر صبح از قایق جدا و دورتر می‌شد
در راه‌پلّه تا ته دریا به پایین رفت
در استعاره گم شد و از آن ور تشبیه
در لابه‌لای قصّه‌ای گنگ و نمادین رفت

در خان یک از ماجرای صدهزاران خان
افسانه‌‌ها را خط‌خطی می‌کرد تا اینکه...
زیر زمین، وقتی سوار اژدها می‌شد
می‌رفت تا آغاز فصل سرد تا اینکه...

می‌رفت من، با یک تن خالی شده از من
در روزهای خارج از تقویم‌ رومیزی
در بین تنهایی پرجمعیّت یک شهر
در سال‌های بی بهار زرد پاییزی

کوچه میان سرفه‌ای تاریک‌‌تر از دود
از انفجار بشکه‌ی باروت‌ها سرد است
از عصر یخبندان قبلی تا همین حالا
خاک از فسیل خسته‌ی ماموت‌ها سرد است



هر لحظه درگیر غروب تازه‌ای هستم
در گوشه‌ی سیّاره‌ای از کهکشانی دور
بی تو، که تنها دوستم بودی و خواهی بود...
بی تو که از من قدر صدها آسمانی دور

از چشم‌هایت زندگی من را تماشا کرد
ماه و ستاره از شب گیسوت می‌بارد
در مردگی‌‌های نبودن‌های تاریکت
از آسمان خلوتم تابوت می‌بارد

من از اساطیر جهان دیگری هستم
افسانه‌ای از قهرمان‌هایی که اینجا نیست
در انتهای قصّه از جایی که اینجا نیست
عزم سفر دارم به دنیایی که اینجا نیست

اینجا هوا آلوده‌ی تنهایی من بود
بی خنده‌های تو هوای شعر خواندن نیست
صدها خیابان نرفته پیش رو، امّا
اینجا برایم بی تو دیگر جای ماندن نیست

من را ببین در بهترین پایان یک سریال
در فیلم‌هایی که لبانت را بخنداند
یادت بماند که کسی آن خنده‌هایت را
زیباترین تصویر این سیّاره می‌داند




نظر خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *