حامد محسنی

حامد محسنی

تهران، غروب، باران

تهران، غروب، باران

۶ خرداد ۱۴۰۳
| 42بازدید
| بدون دیدگاه

تهران، غروب، باران

اتّصال من و تو ممکن نیست
داستان موازی‌ام بودی
بهترین اتّفاق ناممکن
در جهان موازی‌ام بودی

هر چه گشتم میان این سریال...
توی سریال دیگری بودی
می‌رسیدم، سقوط می‌کردم
قصّه‌ی کال دیگری بودی

واژه‌ها را برای تو چیدم
آن زمانی که باغ من بودی
هر طرف جای توست در خانه
چیدمان اتاق من بودی

در ادامه، برای بعد از این
خنده‌هایت دلیل و معنا بود
دست‌های تو را گرفتم، این
پاسخ آخر معمّا بود

▪️

«کوکب بخت من»... شب است و باز
از سقوط ستاره می‌ترسم
خطّ پایانی‌ات تمامم کرد...
از شروع دوباره می‌ترسم

پاسخت را شنیدم امّا از
علّتِ هرگزت نپرسیدم
خون من ریخت در خیابان و...
از رژ قرمزت نپرسیدم

بی شروع دوباره‌ام از راه
اولین روز هفته برگشتم
بی تو، تنها، پیاده تا خانه
از قرار نرفته برگشتم

ساعت از کار کردنش می‌مُرد
من به قلبم اشاره می‌کردم
می‌نوشتم که زندگی خوب است
در کتابی که پاره می‌کردم

گم شدن توی ناکجایی دور
خاطراتِ غروبِ تهرانت...
با خیالت، مهاجرت کردن
از جهانِ بدونِ دستانت

بی تو از مترو می‌زدم بیرون...
رفتنت را مرور می‌کردم
در شلوغی شهرِ بعد از تو
از جهنّم عبور می‌کردم

در جهانم جهنّمی پنهان
پشت لبخندهای قلّابی
غرق کابوس تازه‌ای هستم
باز هم در میان بی‌خوابی

می‌روم تا سقوطِ فردا صبح
آدمی در مسیر ویرانی...
نیمه‌شب بود و گریه می‌بارید
توی تهرانِ بی تو بارانی



توضیحات:

- اشاره به «کوکب بخت مرا هیچ منجّم نشناخت / یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم؟» از حافظ



نظر خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *