تو ملاقات با خیالاتم
روزها رُ مرور میکردم
از تموم گذشتهی با تو
توی گریه عبور میکردم
خاطراتت یکی یکی داره
میبره خندهمُ به مهمونی
بغض کردم تموم تقویمُ
تو یه فصلِ همیشه بارونی
تو خیالم هنوز تو سرما
دستتُ توی دست میگیرم
زندگی کن بدون من امّا
من هنوزم برات میمیرم
میرسم خونه از محلّ کار
خسته بعد از غروب تکراری
روی مبل بدون تو، تنها
پای یه فیلم خوب تکراری
توی غمگینترین سکانس فیلم
یاد خندیدن تو خندیدم
مثل دیشب دوباره امشب هم
هیچّی از فیلم رُ نفهمیدم
پا شدم... روبهروی آیینه
توی چشمم کمی نگا(ه) کردم
با خودم حرف میزدم تا صبح
سفرهی دردِ دل رُ وا کردم
مثل هر شب، دوباره تمرین کن
از همهچیز دسـ(ت) کشیدن رُ
راه رفتن بدون مقصد رُ
اتّفاقی نفس کشیدن رُ