حامد محسنی

حامد محسنی

بخشی از پایان

بخشی از پایان

۱۵ بهمن ۱۴۰۲
| 71بازدید
| بدون دیدگاه

بخشی از پایان

ما شبیه دو ریل راه‌آهن
راهمان تا ابد موازی بود
راستش را بگو برای تو
عشق چیزی شبیه بازی بود؟!

روزها را میان یک کابوس...
توی مترو، پیاده، در اتوبوس...
دورم از تو... به جای من هر صبح
تو خودت را میان خنده ببوس

بی تو قلب بهار می‌گیرد
کوچه‌هایم پُر از زمستان است
گریه کردم... دعا... دعا... امّا
پاسخم آیه‌های شیطان است



قسمت هر همیشه‌ی من باد!
گوشه‌ای از نگاه لبخندت
با خیال تو خلوتی دارم
کنجی از خانقاه لبخندت

آیه‌ای، معجزه دو چشم توست
بهترین جلوه‌ی خداوندی
می‌شود سفت و سخت ایمانم
به‌خصوص آن زمان که می‌خندی

با تو خواب بهار می‌بینم
می‌شود دور هر چه کابوسِ...
با تو بیدار می‌شوم هر روز
صبح و آغاز اوّلین بوسه

جایگاه تو تا سحر، هرروز
در کنارم، به روی این تخت است
بی تو دنیا چقدر بی‌معناست
بی تو دنیا چقدر بدبخت است

بی تو یک متن ناتمامم که...
بی حضورت ادامه‌ام خالی‌ست
بی تو قبل از حماسه خواهم مُرد
صحنه‌ی شاهنامه‌ام خالی‌ست

بی تو در فیلم، کُشته خواهم شد
نقش من حذف می‌شد از قصّه
یا سیاهی لشگری بودم
توی یک بخش بی‌خود از قصّه

بی حضور تو روی لب‌هایم
معنی خنده را نمی‌فهمم
خیلی از روزهای تقویمم
شوق آینده را نمی‌فهمم

تو برایم شبیه بارانی
در بیابان تشنگی‌هایم
کاش می‌شد نصیب من باشی
انتهای دوندگی‌هایم

جای تو بین سینه‌ام محکم
حبس کردم تو را به قلب خود
هیچ‌کس غیر تو ندارد راه
قلب، سلّول انفرادی شد

موی تو مثنوی بی‌پایان
در تو مجموعه‌ی غزل پیداست
از لبت صد قصیده جاری بود
چشم تو یک دو بیتی زیباست

تو به فنجان خالی‌ام، ای عشق!
دم به دم شعر تازه می‌ریزی
مولوی می‌شوم برای تو
ای نگاه تو شمس تبریزی!

بودنت یک دلیل محکم بود
از جهانی قشنگتر، بهتر...
از همه -غیر تو- اگر باشم
دورتر یا که بی‌خبر، بهتر!

در میان گلایه‌هایم در
هر چه که روزها سرم آورد...
زندگی را کنار لبخندت
می‌شود قابل تحمّل کرد

باز هم در کنار لبخندت
غزلی بی‌نظیر پیدا بود
با تو من راه را جلو رفتم
در دو چشمت مسیر پیدا بود

بار دیگر بخند! لب‌هایت
طرح زیبای خنده می‌خواهد
باش با من، میان یک پرواز...
آسمانم پرنده می‌خواهد

تو شبیه طلوع خورشیدی
تو شبیه صدای بارانی
عاشق وقتی‌ام که می‌خندی
یا زمانی که شعر می‌خوانی

نام تو روی دور تکرار است
در سکوت صدای خاموشم
روشنایی خنده‌هایت بود
مقصد روزهای خاموشم ‌‌

با تو تا اوج قلّه خواهم رفت
قلّه در زیر پای ما باشد
گِرِهی بین ما اگر افتاد
گره دست‌های ما باشد

پاک و شفاف می‌شوم با تو
در حضورت غبار می‌خوابد
نور خورشید می‌رود تا که
چشم زیبای یار می‌خوابد

اولین صفحه‌ی کتابم شو
تو نوید طلوع فردا باش
شعر می‌گویم از نگاه تو
شاملو می‌شوم، تو آیدا باش

آسمانت همیشه روشن باد!
ای تو خورشید آسمان من!
آب بودی به تشنگی‌هایم
چای بودی به استکان من

قوری‌ام را دوباره پُرتر کن
تا بنوشم دوباره از چشمت
می‌درخشی و می‌درخشد باز
نور صدها ستاره از چشمت

چایی تازه‌دم بیاور تا
این هوا را کنار هم باشیم
صبح زیبای بعد بارانم!
روزها را کنار هم باشیم

در کنارم بتاز تا خورشید
اسب اشعار تازه را زین کن
قند بسیار در لبت داری
چای من را به خنده شیرین کن

زندگی را دلم کنار تو...
بودنی پا به پات می‌خواهد
ای فدای نگاه شیرینت!
روح تلخم نبات می‌خواهد

در گذار جهنّم دنیا
لحظه‌های بهشت هم بودیم
بخشی از سرگذشت هم بودیم
جزئی از سرنوشت هم بودیم

هیچ چیزی مهم نبود اصلاً
غیر تو، غیر بودنت با من
بی خیالِ همه، به غیر از تو...
بی خیال همه بشو لطفاً!

تف به گور اصول اخلاقی...
زندگی را گناه می‌کردیم
خسته از باید و نبایدها
ما به عمد اشتباه می‌کردیم

خط قرمز کمی عقب‌تر بود
ما فریب گناه را خوردیم
فحش دادم به هر چه غیر از تو
بعد سیب گناه را خوردیم

بی‌خیال گذشته و امروز
یا که هرچی که توی آینده است
بار دیگر گناه باید کرد
که خدایت همیشه بخشنده است

بی‌خیالِ اگر که می‌گویند
شاعر شعرهات دیوانه است
بی‌خیال تمام دنیا که...
بی حضورت شبیه ویرانه است

زندگی رنگ تازه‌ای دارد
با تو تصویر بهتری دارم
جزء تقویم سال‌ بعدم باش
با تو تقدیر بهتری دارم

دست‌های تو را که می‌گیرم...
زندگی جای غصّه خوردن نیست
دست‌های تو را که می‌گیرم...
آه! رویا برای من کافیست...



در خیالی نشسته، می‌رانی
لحظه‌ای، گوشه‌ای توقّف کن
شیشه‌ات را کمی بده پایین
روی دنیای واقعی تف کن

چه خیالی! که بین این دفتر
من: دو خط اشتباه خط‌خورده‌
یک غلط در حساب این دنیا
آن که تنها شکست را برده

ابر هستی ولی نمی‌باری
بر زمینی که سخت خشکیده
می‌روی و خبر نداری که
این‌طرف‌ها درخت، خشکیده

رفتی و در حضور خالی تو
کنجی از آسمان، زمین خوردم
بی تو، من: نقش اصلی قصّه
اوّل داستان زمین خوردم

زندگی عاشقانه‌ای تلخ است
سفری در قطار بی‌مقصد
در سقوطی همیشگی مانده
قطره در آبشار بی‌مقصد

غرق طوفان، دچار گردابم
می‌توانی که نوح من باشی
می‌توانی میان اشعارم
دلبر باشکوه من باشی

می‌توانی گذشته را دیگر
بین سطل زباله اندازی
مطمئنم که بی تو می‌بازم
من ببازم، تو نیز می‌بازی

در سیاهی جادوی غم‌ها
لای صد ورد پُر خطر چه کنم؟
ای طنین صدای تو چون چنگ
بی تو با این سگ سه سر چه کنم؟

این من و جوجه اردک زشتم...
با تو دنیا شبیه یک قو بود
غصّه می‌بارد از شب هاگوارتز
خنده‌های تو چوب جادو بود

در خیالم همیشه می‌رقصی
مثل رویای توی آیینه
در سکوتی نشسته‌ام تنها
این طرف، روبه‌روی آیینه

گم شدم لابه‌لای شب‌ها در
ناکجای جهان بعد از تو
گوشه‌ای پرت‌تر از این دنیا
خیره بر آسمان بعد از تو

من شبیه «نمی‌شود»، «هرگز»
من «نباید»، «نمی‌توان» هستم
بی تو سلول کوچک و زشتی
توی زندان آزکابان هستم

در خیالم میان گلخانه
می‌نشینم کنار گلدان‌ها
دوست دارم که زندگی بکنم
در جهانی بدون انسان‌ها

من سوالی عجیب و تکراری
توی یک بحث فلسفی بودم
مانده‌ام بی جواب و بی اثبات
من سوال مزخرفی بودم!

در جهانم همیشه غایب باش
باش در شور زندگی حاضر
ریل‌ها را وجب‌وجب طی کن
تا ته قصّه‌ی هری پاتر

می‌روی سمت سکوی بعدی
نُه کنارش سه و چهار... برو!
سمت هر مقصدی، به جز اینجا
با همین آخرین قطار برو!

آرزو را سپرده‌ام به باد
هیچ چیزی دلم نمی‌خواهد
سهمی از زندگی اگر دارم...
هر چه دارم... برای تو باشد

عشق مثل صلیب می‌ماند
دارم اعدام می‌شوم هر روز
خسته‌ بر روی تسمه‌نقّاله
سمت تکرار می‌دوم هر روز

زندگی را تمام خواهم کرد
حسرتت را به دوش خواهم بُرد
زندگی را همیشه خواهی بُرد
زندگی را همیشه خواهم مُرد

تو طنابی و من ته چاهم
می‌توانی نجات... امّا نه!
لحظه‌ها رد شدند و رفتند و...
می‌رسم من به خنده‌ات یا نه؟

من شبیه عقاید دلقک
بودن من رمان تلخی بود
زندگی اتّفاق خوبی نیست
زندگی داستان تلخی بود

من پُرم از همیشه کم بودن
بودنی که همیشه ناکافی‌ست
زندگی یک بخاری خاموش
در درازای یک شب برفی‌ست

زندگی یک غروب دلگیر است
آخر جمعه‌های تنهایی
حس وقتی که گوشه‌ی اصطبل
بسته باشند اسب دریایی

زندگی روبه‌روی هر ابهام
زندگی در جهان بی‌منطق
بی دیالوگ در آخرین پرده
روز پایان آخرین عاشق

چتر خود را ببر که من امروز
می‌روم پشت ابر گریه کنم
می‌روم تا برای زندگی‌ام
توی اعماق قبر گریه کنم



بی حضورم طلوع فردایت
خوب‌تر می‌شود، خداحافظ!
تا ابد عاشق تو خواهم ماند
عشق من! تا ابد خداحافظ!



توضیحات:

- نام تو (Your Name) و صدای خاموش (A Silent Voice) نام دو انیمه‌ی معروف است.
- شاملو شاعر معاصر است و آیدا نام همسرش. علاقه و عشق شاملو به آیدا معروف است.
- جادو، ورد، صدای چنگ و سگ سه سر، هاگوارتز، چوب جادو، رویای توی آیینه، زندان آزکابان، سکوی نُه و سه‌چهارم، ارجاع دارد به رمان و فیلم «هری پاتر» نوشته‌ی جی.کی. رولینگ.
- عقاید یک دلقک رمانی است نوشته‌ی هاینریش بل.



نظر خود را ارسال کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *